آغاز پنجمین سال زندگی
روز چهارشنبه 25 تیرماه 93 عقربه های ساعت، 8:20 را نشان می دهند، صدای طپش قلب بابا سعید و مامان جون ها رو میشه شنید، لحظه دیدار فرا رسیده است. خانم پرستار فرشته کوچکی را در آغوش گرفته به سمت منتظرین می آید. به راستی هیچ صحنه ای زیباتر از اشک شوق و لبانی که خدا را شکر میکنند در لحظه دیدار فرشته کوچکی که پا به این دنیای خاکی گذاشته است، هست؟ راستش اکنون که بعد از چهارسال آن لحظه ها را مرور می کنم باز هم اشک مجالم نمی دهد و نمی توانم بنویسم از آن لحظه های ناب و شیرین و تکرارانشدنی چراکه کلمات هم توان توصیف آن لحظات زیبا و عاشقانه را ندارند فقط با زبان قاصرم می توانم خداوندم را شاکر و شکرگزار باشم. الیسا جانم امروز به پنجمین سال زندگیت قدم می...